یادم هست، روزهایی را که بی بهانه زیر باران دقیقه ها و ساعت ها قدم میزدم، بدون هیچ تعلقی که حواسم را پرت کند، نه گوشی و نه کاغذ و نه پول و نه هیچ بی هیچ بهانه ای قدم میزدم باران را و در جیب هایم پر بود از عطر باران حالا کمی خسته ام، صدای باران هم مرا به وجد نمی آورد، نه ناراحتی دیگر به سراغم می آید و نه این ناراحتی به راحتی تبدیل میشود، گاهی اگر سقف آسمانت را پوشانده باشند و تو هرچقدر از زیر چترت کنارتر بروی باران که سهل است، هوا هم نمیرسد به مشامت تا شاید مرهمی باشد بر خاطرات از دست رفته ای که نبوده اند و نخواهند بود، مرثیه ایست باران بر پیکر های سوخته . حرف زیاد است و حوصله ای نداشته، که هیچگاه برای حرف زدن نایستاد . مانند باران سقوط کرد و گذشت و این کم شدن حروف مجاز مرا به این فکر وا میدارد که این منم؟ دارم مینویسم؟ خدا به خیر کند .

 

 

(حیرتی)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اموزش و پرورش سامانه پیامک رایگان اَوِستا Mark closed پیش گفتار شبکه کیهانی دکوراسیون داخلی مدیر پیامک ماينر جلوه ی مهتاب